معنی راست و درست

لغت نامه دهخدا

راست و درست

راست و درست. [ت ُ دُ رُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) آنکه براستی و درستی متّصف باشد. (یادداشت مؤلف): آدم راست و درستی است. تسدید؛ راست و درست نمودن. (آنندراج). راست و درست کردن. (منتهی الارب).


راست راست

راست راست. (ق مرکب) دور از خمیدگی. نهایت مستقیم و آخته. بی کجی. || در تداول عامه بی پروا، بی اعتنا، آشکار، علنی. و در ترکیبات زیر بدین معانی آید:
- راست راست رفتن و برگشتن، برای انجام دادن کاری سرسری و بدون دقت و اعتنا رفتن و بی نتیجه برگشتن. زیربار کار و زحمتی نرفتن. و رجوع به راست راست گشتن شود.
- راست راست گشتن یا راست راست راه رفتن، ول گشتن. تن بکاری ندادن. بشغل و حرفه و پیشه ای نپرداختن. زیربارکار و زحمتی نرفتن و سربار دیگران شدن. شانه زیربارشغل و پیشه ای خم نکردن. تن به بیکاری و مفتخواری دادن با حالت غرور و تکبر.

فارسی به ترکی

حل جدول

راست و درست

ثواب

سهی

زب

زپ

صواب

زب، فربد

صوب

سهی، زپ، صوب

فربد


صفت سرو، راست و درست

سهی

واژه پیشنهادی

راست و درست

هده

سدید

فرهنگ عمید

راست

[مقابلِ کج] بی‌پیچ‌وخم، مستقیم: خط راست،
[مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد،
دارای رفتار درست: آدم راست و درست،
(سیاسی) [مجاز] محافظه‌کار، راستگرا،
[مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد،
واقع در طرف راست: مغازه‌های سمت راست خیابان،
(اسم) (موسیقی) در ردیف‌های آوازی، گوشه‌ای در دستگاه راست‌پنجگاه،
(قید) [قدیمی] عیناً، درست، به‌عینه: ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرق‌کردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶)،
[قدیمی] برابر، یکسان، یک‌اندازه،
[قدیمی] درست،
۱۱. [قدیمی] کامل،
۱۲. (قید) [قدیمی] بادقت: به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری: ۸۹)،
* راست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
سازگار شدن، هماهنگی یافتن، جور درآمدن: مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درَد، دیده بدوز (سعدی۲: ۷۲۶)،
درست درآمدن، تحقق یافتن،
نظم و ترتیب یافتن، دارای سر و سامان شدن،
به‌اندازه درآمدن، مطابق شدن،
به صلاح بودن، درست بودن،
* راست‌ آوردن: (مصدر متعدی) راست کردن، درست کردن، روبه‌راه کردن، سروسامان دادن،
* راست داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
راست دانستن، راست پنداشتن،
باور کردن سخن کسی،
راست کردن،
نظم‌وترتیب دادن، سروسامان دادن،
برابر ساختن،
* راست ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن، از کجی در آوردن. آماده ساختن،
* راست شدن: (مصدر لازم)
راست گردیدن، راست گشتن،
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن،
[مقابلِ کج شدن و خم شدن] از کجی درآمدن،
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن،
درست درآمدن،
مرتب شدن،
[قدیمی] سازگار شدن، درست شدن، روبه‌راه شدن،
* راست شمردن: (مصدر متعدی) راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن،
* راست کردن: (مصدر متعدی)
[مقابلِ کج کردن و خم کردن] از کجی و پیچیدگی درآوردن،
برپاکردن، برپاداشتن،
درست کردن،
استوار ساختن،
[قدیمی] آماده کردن، مهیا ساختن، ترتیب دادن،
* راست گفتن: (مصدر لازم) [مقابلِ دروغ گفتن] سخن درست گفتن، حقیقت گفتن،
* راست‌وریس: [عامیانه] ترتیب کاری را دادن، عیب‌ونقص چیزی را برطرف ساختن، جور کردن، روبه‌راه ساختن،

معادل ابجد

راست و درست

1331

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری